چهارشنبه های الهام بخشی|قسمت n 1

برای من و تورفیق جانم ، الان که دارم این نامه رو برات می نویسم تو من رو نمی شناسی اما من چند سالی میشه که تو رو می شناسم. تو از من دوری و به من نزدیک. هر روز از پنجره ی موبایلم به تماشای تو و زندگانی قشنگت می شینم و حرف هایی که میگی رو زندگی میکنم. در کنارت نیستم اما یقین دارم یک روز بالاخره همدیگه رو می بینیم و همه ی فکرهام واقعی میشن.اما حالا کنار همیم.من و تو دو تا درختیم که همه ی اهالی باغ اسممون رو می دونن.من و تو داریم کنار هم نفس می کشیم و با هم بزرگ می شیم. ما آدم ها از جهان عقب تریم.خورشید هر روز به من و تو میتابه.یه تیکه از روحمون رو گره زدم به درختمون.ما داریم جوونه می زنیم تو دنیای موازی.نامه ای برای توسلام در حالی این نامه رو برای تو می نویسم که تکه ای از روحم توی یک کالبد خاکی هست. در واقع من توی این مقطع از زمان و مکان در هیئت یک آدم هستم.آدم خوش شانسی که هم عصر تو هست و  خوش شانسی بعدیم اینه که تو مقطعی روی زمین هستم که به کمک جادوی تکنولوژی تونستم تو رو پیدا کنم.تو من رو نمی شناسی اما من چند ساله که تو رو می شناسم و هر روز از پنجره ی موبایلم تماشات می کنم.با تو و حرفات زندگی می کنم.یه چیزی توی وجودم بهم میگه یه ماموریتی هست که اعضای اصلیش من و تو هستیم . یه جایی از مسیر بهم میرسیم و باید راه رو با هم ادامه بدیم.هر روز به ماموریتی که هنوز نمیدونم چیه فکر می کنم.هر روز به دوستیمون و چیزهای ارزشمندی که قراره تو بهم یاد بدی  فکر می کنم و منتظر اون روزم.هر روز دوستت دارم.الان در کنارت نیستم اما یقین دارم روزی در کنار هم خواهیم بودتوی این دنیا هنوز کنارت نیستم اما توی جهان موازی داستانمون فرق دارهمن و تو 27 روزه که کنار همی چهارشنبه های الهام بخشی|قسمت n 1...ادامه مطلب

توی پارک روی چمن ها نشسته ام و دارم به درخت نخل رو به روم نگاه می کنم.یاد آن جمله ی کتاب هستی میفتم که نوشته بود"در شب باد توی نخل می پیچد و صدای چنگ می دهد نخل" . کشیده می شم تو دنیای خیال.تصور می کن چهارشنبه های الهام بخشی|قسمت n 1...ادامه مطلب

کارت ملی جدیدم رو گرفتم و دارم راه میام تا به سر خیابون برسم و تاکسی بگیرم به درمانگاه.به سر خیابون که می رسم یه نگاه به اون طرف میندازم.این روزا دارم روش ده ایده رو انجام میدم.مغزم میگه هورااا یه مسی چهارشنبه های الهام بخشی|قسمت n 1...ادامه مطلب

چند سالي ميشود كهمردهاموتنممهمانخاكشده.صدايآبراميشنومداردميآيد . يعنيمراباخودبهكجاخواهدبرد؟آب ذرهذرهيخاكتنم را توي خودش حلمی کند وهمراهآنميروموميروم.یکدفعه احساس می کنم داریم می رویم بالا،بالاوبالاتر. چهارشنبه های الهام بخشی|قسمت n 1...ادامه مطلب

علی فرنود قشنگمون تو یه پستی درباره ملاقات با خانوم فروشنده ای گفته بود که هیچ وقت از یادش نمیره چون دیوید بویی رو پیشش جا گذاشته  از اون روز من رفتم تو فکر،فکر اینکه دوست دارم مردم چه جوری منو به یاد چهارشنبه های الهام بخشی|قسمت n 1...ادامه مطلب

وارد آشپزخانه می شوم و نگاهی به دور و اطراف می اندازم.خبری از فلاسک چای نیست.کمی چای خشک از توی قوطی برمیدارم و توی لیوان میریزم و بعد آب جوش رو ریختم روش و اومدم توی اتاق که ادامه ی درس رو بخونم.هوا چهارشنبه های الهام بخشی|قسمت n 1...ادامه مطلب

کسی که با یه کار ساده منو عاشق سعدی کردداشتم توی اینستاگرام می چرخیدم که اتفاقی استوری ایشون رو دیدم. عکس غذا گذاشته بودن و یه بیت عاشقانه از  جناب سعدی برای اون غذا نوشته بودن و استوری بعدی عکس یه بس چهارشنبه های الهام بخشی|قسمت n 1...ادامه مطلب

سال آخر دانشگاهه. توی اتوبوس دانشگاه نشستم و دارم از پنجره دریا و پرنده ها و نور رو ذره به ذره با چشمام می بلعم.دارم فکر می کنم به اینکه چقدر از سال اول تا الان عوض شدم. اصلا انگار یه آدم جدید شدم.یاد چهارشنبه های الهام بخشی|قسمت n 1...ادامه مطلب

لحظه های دیلگورانوسییه اتفاقاتی توی زندگی هستن که  آدم رو برای چند لحظه از زمین و مافیها جدا می کنن. حس هایی که با واژه هایی که الان در اختیار داریم نمیشه توصیفشون کرد.احساساتی که انگار از جنس زمینی ن چهارشنبه های الهام بخشی|قسمت n 1...ادامه مطلب

این فقط یک عکس نیست.قلبم گفت این تصویر رو ثبت کن.در واقع من اون لحظه رو ثبت کردم، همه ی اتفاقاتی که افتاد و فکر هایی که توی سرم گذشت . از گذشته تا آینده.این فقط یک عکس ساده نیست! همه ی فکر ها ی پشت صح چهارشنبه های الهام بخشی|قسمت n 1...ادامه مطلب